پیوند علم، عرفان و اندیشه های مولانا
دکتر محسن فرشاد
یکی از مبانی وحدت گرائی، اکنون دیدگاه دانشمندان ایده آلیست است که روح، یا آگاهی و ماده را یکی دانسته و آنها را از هم جدا نمیکنند. تفسیرهای متعددی که بر تئوری کوانتوم، و مکانیک کوانتومی واردشده است، نظر به یگانگی، روح – ماده، یا آگاهی و ماده داشتهاند.در تفسیر کپنهاگی تئوری کوانتوم، و همینطور مکانیک کوانتومی، اصالت با مشاهده و ادراک انسان است.اصالت ادراک، مشاهده و تصور، یکی از مهمترین نهادهای تاریخ فلسفه است.
به عبارت سادهتر این مشاهده، درک، نظارت و توجه انسان است که وجود چیزی را تعیین و اثبات میکند. ادراک و مشاهده یکی از مهمترین امور روحی و روانی انسان است، پس این روح، ذهن و فضای روانی و معنوی انساناست که موجودیت اشیاء، تفاوت آنها و نمود آنها را بر ما تعیین و مشخص میکند.به اعتقاد مکتب اصالت ادراک، تا من چیزی را مشاهده نکنم، وجود نخواهد داشت، و من با مشاهده و ادراک خود، اتمهای اندیشه خود را بر روی شی مورد مشاهده قرار میدهم، و طبق تئوری کوانتوم با شی مشاهده شده یک سیستم را میسازم، پس شاهد با مشهود یک سیستم واحد را به وجود میآورند.
این اتحاد سیستمیک در جهان، همان اتحاد شاهد و مشهود ، یا ناظر و منظور در تئوری کوانتوم است که در واقع اتحاد روح با ماده است. اگر ما با روح خود شی خارجی یا مادهای را میبینیم، و با مشاهده و ادراک آن یک سیستم واحد را میسازیم، پس این مشاهده است که به شی قوام وجودی میبخشد هماناتحاد روح، ذهن و آگاهی با ماده است.
ما با مشاهده عالم در وجود هستی شرکت میکنیم و با آن یکی میشویم.نظریه فوق مبتنی بر ایده آلیسم بر کلی است، و نظریه پردازان کوانتومی نیز آنرا مورد تأیید قرار دادند. معروفترین آنها، گربه شرودینگر، و عدم قطعیت هایزنبرگ است.شرودینگر فیزیکدان معروف اتریشی فرضیهای دارد که موسوم به «گربه شرودینگر» است. او گربهای را درنظر میگیرد که در قفسی جای گرفته است. یک شیشه سیانور در این قفس قرار دارد. و تپانچهای نیز در قفس قرار گرفته که با روشن شدن لامپی تپانچه شلیک میکند، و شیشه سیانور را میشکند.
در اینصورت دو حال پیش میآید: یا گربه سیانور را میخورد که میمیرد. یا نمیخورد و زنده میماند. چون در قفس بسته و ما از داخل آن اطلاع نداریم، تا در قفس را باز نکنیم از واقعیت ماجرا اطلاع نداشته و یقین حاصل نمیکنیم. پس دو دنیا ، یا دو جهان برای ما وجود دارد که هر دو جهان احتمالی بوده و تابع قانوناحتمالات هستند. وقتی صدای شلیک گلوله بلند میشود و شیشه سیانور میشکند، دو احتمال وجود دارد.احتمال دارد گربه مرده و یا زنده باشد. وقتی در قفس را باز کردیم و دیدیم که گربه خوشبختانه زنده است، اولاً شک ما به یقین تبدیل میشود. یعنی احتمال به صورت تابع موج ساقط شده و قطعیت جای آنرا میگیرد. گربه زنده است، پس احتمال مرده بودن به صورت تابع موج ساقط میشود، و دنیای زنده بودن گربه قطعیت مییابد.
پس این مشاهده و ادراک ماست که احتمال یا قطعیت درون قفس را معین میکند. این یعنی حاکمیت آگاهی ، شعور ، ذهن و روح انسان در تعیین وضعیت و حالت هرچیز در عالم هستی.وقتی ما وضعیت چیزی را با مشاهده خود تعیین میکنیم، روح یا آگاهی ما با آن شی یا چیز متحد میشود.در تفسیر نظریه شرودینگر میتوانیم بگوئیم، وقتی در قفس را باز میکنیم و گربه را زنده مییابیم، مشاهده ما که قطعیت را به دنبال میآورد عالم ذره را تشکیل میدهد، و گربه مرده که به صورت تابع موج ساقط شده و در عالم احتمال مانده و قطعیت نیافته، عالم موج را میسازد.
به عبارت دیگر، گربه زنده ذره است، و گربه مرده موج. تا زمانی که در قفس باز نشده است، ایندو یعنی موج و ذره مکمل یکدیگرند، وبه محض قطعیت، حالت دوم به صورت موج ساقط میشود و به صورت دنیای موازی با جهان ذرهای، یا جهانی که گربه در آن زنده است در میآید. وقتی که در قفس را باز میکنیم و گربه را زنده مییابیم و حکم به زنده بودن آن میکنیم، ما با گربه زنده به صورت یک سیستم واحد در آمده و از نظر تئوری کوانتوم یک سیستم یا نظام یگانهای را تشکیل میدهیم.
ژان گیتون، فیلسوف فرانسوی در گفتگوئی در کتاب «خدا و علم، به سوی متارئالیسم.» میگوید: «... عمل مشاهده و معرفتی که به دنبال میآورد، نه تنها حقیقت را دگرگون میسازد، بلکه آنرا معین میکند مکانیک کوانتومی، آشکارا نمایان میکند که ارتباطی نزدیک میان روح و ماده وجود دارد ... پس چگونه از این سعادتی که نصیب انسان متفکر شده است، بر خود نبالم؟ این تأیید آن چیزیست که همواره به آن اعتقاد داشتهام، فرمانروائی روح بر ماده.»آنطور که درک میکنم، کائنات از یک خلاء نیرو سرشت شروع شده تا به امروز رسیده و باز به خلاء نیرو سرشت یا دینامیک بر میگردد.
خلاء کوانتومی خود لطیفتر از عالم و کیهان کوانتومی را تشکیل میدهد، و در اثر تکامل ، سیر و پیچیده شدن ساختمان خلاء کوانتومی به ساختار امواج بسیار لطیف از نوع ساختمان آگاهی و اندیشه انسان، چگالی ماده شروع میشود. اما اساس یکی است، فقط خلاء کوانتومی پویا و نیرو سرشت ایجاد میدانهای کوانتومی نموده، آنگاه در اثر فعل و انفعال یا کنش و واکنش آن میدانها، ماده شکل خود را پیدا میکند. من نام خلاء کوانتومی را آگاهی کل و فراگیر گذاشتهام.اما روح و آگاهی بر ماده و انرژی حکومت میکند.
هستی شناسی بدون توجه داشتن به نظام آگاهی حاکم بر هستی، شناخت یک سیستم مرده و بدون هدف است، اما آگاهی به هستی زنده، به آن زندگی و پویایی می بخشد.
آگاهی حاکم بر دستگاه آفرینش نمایانگر اینست که همه اجزاء عالم که سازنده خود سیستم هستند، زنده، هوشمند، با برنامه و رو به تکامل هستند. ما زیر مجموعه کل به نام کیهان هستیم . به حکم منطق هر چه زیر مجموعه دارد، کل مجموعه هم دارد ،اما هر چه کل مجموعه دارد، زیر مجموعه ندارد.
به عبارت دیگر هرچه جزئی از یک کل دارد، کل هم دارد، اما هر چه کل دارد معلوم نیست جزء هم داشته باشد .کوه با عظمت و زیبای البرز با قله دماوند از مولکولهایی مانند هیدروژن، سیلیس ، کوارتز و مواد معدنی مانندگوگرد و احتمالاً آهن تشکیل شده است .
یک صخره در قله دماوند هم از هیدروژن، سیلیس ، و کوارتز تشکیل شده است، اما صخره یا سنگ های کوچکتر ممکن است فاقد گوگرد ، و یا مواد معدنی باشند .
رابطه انسان با عالم هستی مثل رابطه صخره با کوه دماوند است. اگر انسان می اندیشد ، که یک امر بدیهی است. و اگر روح دارد که امروز دیگر برای روح شناسان غیر قابل انکار است، و اگر انسان زنده و در زندگی رو به تکامل می رود که این نیز روشنتر ازآفتاب است، پس کل عالم که مجموعه یک نظام است، می اندیشد، زنده و هوشمند و رو به تکامل است.
به همین دلیلی همه ذرات موجود در آن هم باید هوشمند ، زنده و متحرک و هدفمند باشد. این قضیه مورد اذعان فلسفه شرق یعنی چین ، هند و عارفان ایرانی قرار گرفته است ،
با توجه به این اصل بزرگ کیهانی است که مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی به زیبایی می سراید :
جــــــــــمله ذرات عالم در نهان
با تو می گویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم
با شما نا محرمان ما خامشیم
ذرات زنده ، هوشیار، پرانرژی و سازنده اند. پس کل یا مجموعه کل آنها یعنی کیهان زنده ، با هوش سازنده و آفریننده است. رابطه انسان با کیهان مانند رابطه یک گیاه در یک باغ بسیار بزرگ با طبیعت اطراف ،آب و آفتاب و گیاهان دیگر است .
چطور می توان گفت گیاه که در یک باغ بزرگ روئیده، زنده، رو به رشد و صاحب درک است، اما باغ بزرگتر آن که هر آنچه گیاه کوچک دارد، در خود پرورده است مرده و بدون درک و نیروی هوشمندی است.
منطق من نمی تواند چنین حکمی را بپذیرد.اعتقاد من اینست که اگر فیزیک میخواهد به مسائل بزرگ فلسفی و متافیزیک مانند اینکه عالم از چه به وجود آمده بپردازد، نباید فقط به فرمولهای ریاضی و طرح نظریات محدود، کراندار و مادی گرایانه علوم بپردازد.
فیزیک باید با عرفان ، یعنی شناخت مسائل تجریدی هستی آشتی کند، و نیروی مکاشفه را به عنوان یک اصل در شناخت منطقی انسان و باورهای او بپذیرد.
حرکت تکامل عالم ، یک نوع تکامل و حرکت کمالی است ،یعنی آگاهی کل ، حال هرچه می خواهد باشد .اینجا دیگر عقل هیچ دانشمندی به آن راه ندارد.نوعی دانه اولیه را در یک کیهان بی نهایت بزرگ ازتاریکی و سرما به وجود آورده است ، و آن دانه در دل اقیانوس بی نهایت تاریک و سیاه و بسیار سرد، ارتعاشی را باعث شده که یک فوتون اولیه به جنبش و به حرکت درآید.
همین ارتعاش و حرکت و جنبش فوتون، یا موج- ذره اولیه در کیهان فندقی و شرائط آغازین عالم که معلوم نیست از کجا آمده ،موجب انفجار بزرگ یا مه بانگ شده است، خلاء کاذب تئوریسین های کوانتومی ، و عدم فیزیکدانان و برخی از فلاسفه، از نظر من همان انرژی تاریک یا سیاه است. که اگر راز انرژی سیاه در کیهان فاش شود، ما به وضیعت و حال هستی به لحظات قبل از انفجار بزرگ بیشتر پی خواهیم برد.
با توجه به عقاید فوق است که من رگه هائی از نظریه کوانتوم را در اندیشه های مولانا احساس کردم .مولانا وقتی می فرماید:
ای برادر تو همه اندیشه ای
مابقی را استخوان و ریشه ای
اندیشه را مقدم بر هر چیز و هر ماده ای می داند . پس از نظر فلسفی اولویت اندیشه بر ماده یعنی ایده آلیست بودن ، پس مولانا ایده آلیست یا طرفدار مکتب اصالت تصور است .همه دانشمندان طرفدار تئوری کوانتوم خود را ایده آلیست می نامند،چون عالم هستی در نهایت تبدیل به یک موج عقلی می شود.
موج عقلی که استنباط من از عدد «زای» شرودینگر همین موج عقلی است، پس موج عقلی،یا کوچکترین کمیت فیزیکی ساختمان ماده، بسیار به ایده افلاطونی نزدیک می شود .
مثال افلاطونی که جمع آن مثل است ،کائنات را تبدیل به یک موج عقلی می کند. موج عقلی یک کوانتوم پیوسته از ساختار اساسی عالم هستی است.یک چنین موجی نمی تواند تصادفی ، بدون برنامه و نتیجه نیروهای تصادفی و کور طبیعت باشد.
موج عقلی یک نوع آگاهی است، انسان از طرف آگاهی و شعور خود می تواند با این موج عقلی یا آگاهی کل تماس بگیرد و با آن به اتحاد برسد.
این آن چیزیست که من از اندیشه های مولانا درک کردم. شاید این راهی باشد برای عده ای که بدانند من با عشق ،و اندیشه ای تجریدی به کیهان نگریسته ام و علم هم که بسیار مقدس و والاست اگر بخواهد به جهان بهتر بنگرد، باید با آگاهی و خرد تجریدی و عشق به کیهان نگریسته و به آن نزدیک شود،در غیر این صورت علم و تکنولوژی ما روزی بر علیه خود ما به کار خواهد رفت. پس باید به سه کلمه درزندگی توجه کرد و آن را سرلوحه تفکرات خود قرار بدهیم ،
و یک صدا فریاد بزنیم: زنده باد عشق ، زنده باد علم ، و زنده باد آگاهی.
اتحاد این سه شاید انسان را به سعادت برسانند.بیش از این دیگر نمی دانم.
منبع : مقدمه چاپ دوم اندیشه های کوانتومی مولانا